شعر در مورد زبان
شعر در مورد زبان ، نیش زبان و زبان مادری و
خاموشی و زبان خوش از مولانا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که
حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد زبان
زبان هنر گر ندانی نکو
حریف لب نکته گو هم مباش
اگر یکدل و یکزبانی بیا
دوپهلو دو رنگ و دو رو هم مباش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان فارسی
از آن شلاق چرمین ،کز زبانم برلبم می زد
دلم لرزید ، لبم جنبید ، زبانم جست بیرون
کاشکی هرگز لبانم را
به جنبش وا نمی کردم
واینگونه ، زبان سرخ بی پروای رسوا را ،
بلوا نمی کردم
شعر در مورد زبان تلخ
«نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست»
هر چه جستم هیچ نیافتم جز نگاهت
که تنها راه وصالی میان من و توست
با زبان بی زبانی حرف ها گفته ایم
این زبان نگاهست که میان من و توست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان مادری
می خوانم
با زبان عشق
می بینم
با چشم دل
حس می کنم
با وجودم آنچه را
با زبان عشق
به نظاره نشسته ام …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان ترکی
ناز یاران را به جان باید کشید
با همه نای وتوان باید کشید
رسم یاری نیست تندی وعتاب
با زبان مهربان باید کشید
شعر در مورد زبان خوش
چه غم
که خلق به حسن تو
عیب می گیرند؟
همیشه زخم زبان
خون بهای زیبایی ست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان دری
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان پارسی
وز رخ تو بوی برد دایهی گل در چمن
جادوی استاد را پیش دو بادام تو
بسته شود پستهوار تیغ زبان در دهن
گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم
در هوس روی تو پاره کند پیرهن
چون به دهانت رسید هیچ نبیند خرد
شعر در مورد زبان سرخ
مغزِ خام،چشمِ شور
دستِ بی نمک،زبانِ تلخ خشک و بی مزه
یَخِ یَخ
تازه می فهمم آشپز که دوتا شود،
چه گندی می زنند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان بد
گل بر چمن از قضا چه زیبا شده است
بلبل به ترانه بس فریبا شده است
هر سو نگری زبان شکری به دعا
سنگ از سخن و نشاط غوغا شده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان فارسی دری
آب که از سرم گذشت ،
دشنه به پیکرم نشست
زیر زبان تلخ تو
قامت قلب من شکست
شعری در مورد زبان فارسی
به زبانی که به احساس، تلنگر میزد
لهجه ی شعر مرا می دانست
خنده اش در طرف شرق دلم جاری بود
و نگاهش صدفی بود که مرواریدش
شبِ کوچک شده را بود شبیه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زبان فارسی
زمان آهسته اما در خروش است
چه چالاک و عجب در جنب و جوش است
سکوت مرگباری دارد اما
از او تصنیف خاموشی بگوش است
پر است از رد پا و سایه دارد
زبان دارد بفریاد و خموش است
به سُم یاغی ِدهر عمر دادن
گمانِ نرمی از اسب چموش است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زبان فارسی
زبان تلخ بی حیا به رحم جمله ها بشین
بهانه جوی بد قلق سکوت کن به جا بشین
برای دردو دل شبیه سنگ های قبرها
صبور باش وگوش کن ،کفن کنی مرا بشین
به تخته پاره های من بیا واعتماد کن
به قایقی شکسته ای همیشه ناخدا بشین
شعر کوتاه در مورد زبان فارسی
یک بار
جای این همه زخم زبان زدن
راحت بگو
که دوست نداری دگر مرا
Comments
Post a Comment